۩۞۩ خاندان نُه زهی & طایفه نُهودزهی۩۞۩ معرفی طایفه نُه زهی&نُهودزهی& 9 زهی&نخودزهی&نحدزهی&نخدزهی&نحودزهی (سیدبلانوشی&syed balanoshi)
| ||
|
· 1 گفتاورد
شیخ عبدالقادر بن ابی صالح بن جنگی دوست (یا چنگی دوست) گیلانی ،عارف ,صوفی, محدث و شاعر قرن پنجم و ششم قمري بود.وی موسس سلسله تصوف قادریه (منتسب به عبدالقادر)بودوازمشاهیرمشایخ صوفیه وشیخ طریقه قادریه میباشد.کنيه وي «ابومحمد» است. ومهمترین لقبش «محی الدین» است و برخی دیگر از القاب او «ثموت الثقلین»، «شیخ کل»، «شیخ مشرق»، «محی الدین» میباشد. از دیگر القاب او میتوان به «غوث گیلانی»، «غوث»، «غوث اعظم»، «غوث الثقلین»، «باز اشهب»، «باز اللَّه» و «جنگی دوست» اشاره کرد که این آخری، لقب پدر ایشان یعنی امام ابی صالح موسی است.
بنا به قول راجحِ مستند به گزارش ابن جوزی ،مورّخ معاصر شیخ عبدالقادر، در كتاب «المنتظم ،10/219» در شب ۱ رمضان 470 قمری (۲۲ اسفند 456 خورشیدی) تولدیافت... زادگاه او قریه «بشتیر» از توابع گیلان بوده است ومحل زندگی وی گیلان ده وبغداد بوده است
نسب ایشان از طریق پدر :
. در کتب انساب معتبر نسب شیخ رضی ا... عنه به همین ترتیب آورده شده با این تفاوت که ابن رجب در طبقات نام و نسب ایشان را عبدالقادر بن ابی صالح بن عبدا... بن جنگی دوست آورده .( ابی صالح کنیه است و تنها در ذکر نام ایشان کنیه آمده ، در صورتی که باید همچون دیگر اسامی ، به خودِ نام اشاره می رفت ) .
پدرش ابوصالح عبدالله بن جنگی دوست(و شاید چنگی دوست) به رغم آن كه به یقین از سادات است ، امّا حسنی یا حسینی بودنش،مورد اختلاف مورّخان است؛مع الوصف از آن جا كه حسنی بودن ایشان،نظر غالب مورّخان است و پشتوانۀ تاریخی قوی تری دارد،پذیرفتنش در آیین پژوهش،منطقی تر است واز اسناد معتبری چون تاریخ بغداد، تحفة الازهار، الانساب سمعانی، سیر اعلام النبلاء، وفیات، مروج الذهب، الکامل و ... نتیجه گیری می شود که نسب ایشان از جانب پدر بدون شک به امام حسن مجتبی می رسد.
تمام علمای انساب برآنند که شیخ عبدالقادر گیلانی فرزند ام الخیر امه الجبار فاطمه بنت شیخ عبدا... صومعی (صومعه سرای گیلان) و شیخ عبدا... فرزند سید جمال الدین بن سید ابی العطا عبدا... بن سید کمال الدین عیسی بن سید الامام ابی علاءالدین محمد الجواد بن امام علی الرضا بن امام موسی الکاظم بن امام جعفرالصادق بن امام محمد الباقر بن امام علی زین العابدین بن امام با صفا امام اهل السنة حضرت سيد الشهدا امام حسين عليه السلام است .
مادرش سیّده أم الخیر فاطمه دختر سیّد عبدالله صومعی از نوادگان امام حسین(رض) بوده است.براین اساس، نسب شیخ عبدالقادر هم از جانب پدر و هم از جانب مادر، به امام علی بن موسی الرضا وحضرت علی و فاطمۀ زهرا (رضی الله عنهما) می رسد و این امر گرچه به مصداق حدیث نبویِ « مَنْ بَطَّأَ بِهِ عَمَلُهُ،لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ » به خودی خود،فضیلت یا افتخاری نیست،امّا آن گاه كه با کیمیای ایمان در آمیزد،نورٌ علی نور و مایۀ شرافتی مضاعف خواهد شد.
حكایت جالبی دربارۀ سبب ازدواج والدین شیخ عبدالقادر در دائره المعارف اینترنتیِ ویكی پِدیا(wikipedia) نقل شده است كه مشابه حكایت ازدواج والدین امام اعظم ابوحنیفه(رح)است؛ماجرا از این قرار است كه گویا یك روز ابوصالح عبدالله پدر امام گیلانی در حین قدم زدن در كنار یك رودخانه متوجّه می شود كه سیبی شناور بر روی آب به سمت پایین در حركت است؛او نیز سیب را بر می دارد و آن را می خورد؛امّا ناگهان متوجّه می شود كه سیب را بدون پرداخت قیمت و خارج از قاعدۀ قرآنیِ« إلّا أنْ تَكونَ تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ » به دست آورده و خورده است! از این رو ناگزیر در جستجوی صاحب سیب به سمت بالای رودخانه به راه می افتد و پس از چندی،به باغ سیب می رسد و موضوع را با مالك باغ ، همان سیّد عبدالله صومعی،در میان می گذارد؛صومعی نیز با مشاهدۀ ورع و حسّاسیت جوان،به مصداق مثل مشهورِ «سخت گیرد روزگار بر مردمان سختكوش» ، سیب را بسیار قیمتی اعلام می كند و پس از مدّتی اصرار بر امتناع از رضایت،عاقبت در برابر التماس های مكرّر ابوصالح،شرط رضایت خود را چنین اعلام می كند:سال هاست كه دختری كور و معلول دارم و فقط به شرطی تو را حلال خواهم كرد كه با دخترم ازدواج كنی! ابو صالح نیز پس از قدری تأمّل و محاسبۀ سود و زیانِ قبولِ این شرطِ دشوار،در پرتو منطقِ وجوب ادای حقّ النّاس و اصالت زندگی اخروی،شرط صومعی را، كه در اصل،خلاف واقع و صرفاً آزمایشی برای سنجش میزان تقوای چنین جوانمردی بود،دلیرانه پذیرفت!بدین ترتیب شیخ عبد القادر به یك بازی نغز روزگار،در دامان خانواده ای سربلند از آزمون تقوا و امانت،تولّد و تربیت یافت و غنچۀ وجودش با نسیم پاكی و پارسایی شكوفا گشت.البته از یاد نباید برد كه شیخ بنا به تقدیر حكیمانۀ آفریدگار ،از سایۀ حمایت و عنایت پدر چندان بهره مند نماند و اندكی پس از تولّد،از نعمت پدر محروم شد و تحت سرپرستی پدر بزرگ مادری اش سیّد عبدالله صومعی درآمد.
طلبۀ گیلانی در سال 488 ه.ق به عراق رفت ، در همان سالی كه امام محمّد غزّالی(رح)بر اثر انقلاب عمیق روحی،ریاست دانشگاه نظامیۀ بغداد را برای شهرگردی و انزوا ترك كرد،پای طلب در شهر هزار و یك شب گذاشت.
اقامت عبدالقادر در بغداد را می توان به دو مرحله تقسیم كرد:
وی در بغداد، از ابوبکر محمد بن احمد و ابوالقاسم علی بن احمد بن بیان و ابوطالب بن یوسف، علم حدیث فرا گرفت.
سپس به نزد علی بن ابی سعید مخرمی، و در مدرسه او فقه آموخت.
وی با شیخ احمد یا حماد دباس مصاحب بود و از او فنون طریقت را آموخت. او در زمان تحصیل از دسترنج خود ارتزاق میکرد. وی در یادداشتن علم و دانش کوشش فراوان کرد و ملازم سیاحت و مجاهده و ریاضت و تفکر در تنهایی شد. او یازده سال از عمر خود را در انزوای کامل به سر برد.
علی بن ابی سعد مخرمی مدرسه خود را به وی تفویض نمود و او در آن مدرسه به وعظ و ارشاد پرداخت و آوازه زهد و تقوای او در همه جا پیچید. مردم از همهٔ نقاط به زیارتش میشتافتند و از نصایحش استفاده میکردند.
لباس روحانیت (خرقه مشایخ) را از دست ابو سعد مخرمی پوشید. وی در این مدرسه، مجلس وعظ و خطابه برپا میکرد و مطابق هر دو مذهب شافعی و حنبلی فتوا میداد و در سیزده شاخه از علوم دینی تدریس میکرد.
وی از محدثان شافعی یا حنبلی بود. وی از ابوغالب باقلانی و احمد بن مظفر بن سوسن تمار و ابوالقاسم بن بیان و جعفر بن احمد سراج و ابوسعد بن خشیش و ابوطالب یوسفی و دیگران حدیث شنید. ابوسعد سمعانی و عمر بن علی قرشی و حافظ عبدالغنی و شیخ موفقالدین ابنقدامه و شیخ علی بن ادریس و احمد بن مطیع باجسرائی و محمد بن لیث وسطانی و اکمل بن مسعود هاشمی و دیگران از وی حدیث شنیدند. رشید احمد بن مسلمه با اجازه از او روایت کردهاست.
در اصول و فروع فقه و تصوف تألیفات زیادی به وی منسوب است.
وی حنبلی مذهب و اشعری مسلک بوده است و شیعه، مرجئه، جهیمیه، کرامیه، معتزله، قدریه، مشبهه و سالمیه را اهل بدعت و انحراف میدانسته است. فتاوی او موافق هر دو مذهب شافعی و حنبلی است و در مشرب حنبلی و شافعی فتوا میداد. علمای عراق با نظر او در مسائل قفهی با تقدیر و احترام برخورد میکردند.
او فقیه و محدثی بود که اوراد و اذکاری را به نوعی پایهریزی کرده بود که قراعت و تکرار آنها در درون افراد اثر بگذارد. وی مریدان خود را وامیداشت تا ذهن خود را از تصورات فیلسوفان یونانی و سفسطهپردازان پاک کنند و به سیر و سلوک شرعی برای رسیدن به حکمت و اشراقات روی آورند.
در حالی که در قرن پنجم قمری تصوف و طریقت در حال جدایی از شریعت بودند، عبدالقادر گیلانی به عنوان یکی از سرسختترین مخالفان این عقاید، در جهت هماهنگی طریقت با شریعت تلاش کرد و اطاعت و پیروی از قرآن و سنت و حاکمیت بخشیدن به آنها را در همهٔ شئون زندگی، اساس همهٔ امور میدانست عز بن عبدالسلام شافعی در این باب سخنها گفته .
در نظر او، تصوف نتیجه بحث و گفتار نیست، بلکه حاصل جوع و حرمان است متضمن بخشندگی، تسلیم شادمانه، صبر، ارتباط دایم با خدا از طریق دعا، خلوت، پشمینهپوشی، سیاحت و سیر در آفاق و انفس، فقر و تواضع، یکرنگی راستی است.
او تا جایی بر ارزشهای دینی تاکید میکرد که در گفتار پنجاهوچهارمش از کتاب فتح الربانی به مردم پند میداد که نسبت به جهان بیتفاوت باشند و آرزوها و هواهای نفسانی خود را از هر نوع که باشد بکشند و لذت و سرور را در فناء بجویند. او در اثر دیگر خود «الفیوضات الربانیه» که کتابی است مشتمل بر چندین ورد و دعا در موضوعهای مختلف در قسمتهای اولیه آن مطالبی را آوردهاست که بالکل میتوان استنباط کرد که وی قائل به مذهب جبر بودهاست. او در این کتاب (الفیوضات الربانیه) آورده است:
خداوند بلند مرتبه فرمود: ای غوث بزرگ گفتم لبیک ای پروردگار غوث فرمود: هر اندازه (انسان) مابین عالم ماده و ملکوت قرار گرفته باشد پس او (درمرحله) شریعت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم ملکوت و جبروت (عقل) باشد پس آن (مرحله) طریقت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم جبروت (عقل) و لاهوت (الوهیت) باشد پس آن حقیقت است سپس خداوند به من فرمود: ای غوث بزرگ درهیچ چیزی ظاهر نمیشوم همانند شدت ظهورم در انسان پس پرسیدم ای پروردگارم آیا مکان برای تو ممکن است به من فرمود: ای غوث بزرگ من ایجاد کننده مکان هستم ولی برایم مکانی نیست... سپس او به من فرمود: ای غوث بزرگ انسان چیزی نمیخورد و نمینوشد و نمیایستد و برنمی خیزد و صحبت نمیکند و هیچ کاری انجام نمیدهد و به هیچ چیز توجه نمیکند و از چیزی نمیگذردمگر اینکه من در آن و متحرک هستم.
او «فقر» را مرکب انسان برای وصول به منزل میداند و همچنین «حال» را چیزی میداند که به زبان مقال (گفتار) نمیآید و اصل و حقیقت محبت را فنا محب در محبوب میداند. از سخنان او بر میآید که او رویت خداوند را قبول دارد، البته تجلی و ظهور و درک او را نه با چشم ظاهر بلکه با چشم باطن و جان.
او اختیار فقر را برای رسیدن به حق توصیه میکند، چنانکه بعد از وادی فقر سالک به وادی حق میرسد. اگرچه عبدالقادر در مسئله آزادی اراده به مذهب جبر نزدیکتر است ولی با توسل به نظریه کسب که در میان متکلمان رواج دارد جنبه افراط و تفریط آن را رها میکند.
براساس اندیشهٔ او، صفای روح لازمهٔ وجود صوفی است و صوفی کمال نمییابد مگر آنگاه که در مکتب رنج و مصیب پرورش یابد و شیخ حدیثی را از پیامبر نقل میکند: «ما پیامبران بنابر درجاتمان با آزمونهای بسیار احاطه شدهایم» آنچه مهم است ثابت قدم بودن در ایمان است تا سرانجام خیر بر شر غلبه کند.
او در عصر خود تحولی فرهنگی در میان مسلمانان پدید آورد و مردم را از توسل به عمال حکام عباسی بر حذر داشت، و آنها را به تجدیدنظر در رفتار خود و توجه به خدا دعوت کرد. او در یکی از مجالس وعظ (ثبت شده در کتاب «فتح الربانی») چنین گفت: «تویی که به خویشتن، به مردم به پول و سرمایه به معامله و سلطان و حاکم و دیگر چیزها توکل نمودهای بدان که همهٔ آنها به راستی خدای تو شدهاند!... ای بندگان حلقه به گوش بت ثروت و بت حکومت! بدانید که آنها میان شما و خدای واحد دیوار استواری را ایجاد کردهاند. هر کس تصور کند نفع و زیانش در دست غیر خداوند است به راستی بندهٔ خداوند نیست بلکه عبد همان چیزی است که نفع و ضرر خود را از او میطلبد
وی از آن روی که میپنداشت در مورد تبلیغ و ارشاد و وعظ، مسئولیت و تکلیف دارد به آن میپرداخت. اشتغال او به وعظ و ارشاد و تربیت، مانع از تدریس و ترویج علم و سنت و مبارزه با بدعت و انحرافات توسط او نشد
وی همواره حاکمان خودکامه را مورد انتقاد قرار میداد، اما حاکمان با توجه به محبوبیتش در میان مردم، امکان رویارویی با وی را نداشتند. ابن کثیر دمشقی میگوید: «امام عبدالقادر هیچگاه از اندرز حکیمانه و انتقاد غیرتمندانه حاکمان و قاضیان غفلت نمیورزید و به سختی سلوک سرسپردگان سلاطین را مورد مذمت قرار میداد. و آنها را به صراط مستقیم دین خداوند فرا میخواند.»
در اصول و فروع فقه و تصوف تألیفاتی به او منسوب است.
کرامات و افسانههای بسیاری به او منتسب شدهاند، با این حال در انتساب این رفتارها و سخنان به عبدالقادر اطمینانی وجود ندارد.در بهجة الاسرار آمده که وی در جمع مشایخ گفته است: «قدم من بر گردن تمام اولیاء است.» در نفحات الانس جامی آمدهاست که: «از شیخ عبدالقادر پرسیدند که: سبب چه بود که لقب شما محی الدین کردند، فرمود که روز جمعهای از بعض سیاحات به بغداد میآمدم با پای برهنه، به بیماری متغیر اللون نحیف البدن بگذشتم، مرا گفت السلام علیک یا عبدالقادر! جواب گفتم، گفت نزدیک من آی، نزدیک وی رفتم، گفت مرا باز نشان، وی را بازنشاندم، جسد وی تازه گشت و صورت وی خوب شد و رنگ وی صافی گشت. از وی بترسیدم، گفت مرا نشناسی؟ گفتم: نه، گفت: من دین اسلام هستم، همچنان شده بودم که دیدی، مرا خدای تعالی به تو زنده گردانید. انت محی الدین!»
از جمله کرامات و افسانهها درباره او این است که مادرش در سن ۶۰ سالگی بدو حامله شد و در ماه رمضان این طفل شیر نخورد. از مادرش (ام الخیر) نقل شده است که: «وقتی عبدالقادر را به دنیا آوردم در ماه رمضان هنگام روز شیرم را نمینوشید. یکبار هلال ماه رمضان پوشیده ماند، نزد من آمدند و از من در مورد او (یعنی حضرت عبدالقادر) سئوال کردند به آنها گفتم که او امروز شیر نخورد، سپس روشن شد که آن روز از روزهای ماه رمضان بود.» این موضوع در سرزمینشان زبانزد شد و گفته شد که از سادات فرزندی زاده شدهاست که در روزهای ماه رمضان شیر نمینوشد.
همچنین آمدهاست که در نوجوانی چون قصد بغداد کردی، خضر (از پیامبرانی که به باور شیعیان زنده است و ظهور خواهد کرد) او را اذن ورود ندادی و هفت سال در کنار دجله او را تعلیم و تربیت دادی و بعد از آن اذن ورود به بغداد یافت.
از فرزندش شیخ عبدالوهّاب روایت شدهاست که پدرش چهل سال برای مردم سخن گفت و موعظه کرد و آنچه را که میگفت چهارصد دانشمند و دیگران مینوشتند. از عبدالقادر روایت شدهاست که گفت: «آرزوداشتم که مثل همان اوایل دربیابانها باشم، هیچکس را نبینم و کسی مرا نبیند. سپس گفت: خدای عزوجل ازمن خواست تا به خلق سود برسانم پس بردست من بیش از پانصد یهودی ونصاری اسلام آوردند و بیش از صدهزار عیار و سلاحدار بر دستم توبه کردند و این خیری کثیر بود.»
روایت شده که در یکی از سالها رود دجله طغیان کرد تا جایی که شهر بغداد در خطر افتاد، مردم نزد عبدالقادر رفتند از او یاری خواستند. او به کنار دجله رفت و عصایش را بر زمین زد و گفت «تا اینجا» و آب در همان زمان کم شد.
عمر بزاز آوردهاست: «روز جمعه پانزدهم جمادی الاول سال ۵۵۶ همراه با شیخ عبدالقادر به مسجد جامع رفتم، دیدم که هیچکس به او سلام نکرد. در دلم گفتم <عجیب است ما هر جمعه به خاطر ازدحام مردم در اطراف مردم با مشقت وارد مسجد میشدیم> هنوز این فکر در سرم جریان داشت که شیخ به من نگاه کرد و لبخند زد و مردم به سوی او هجوم آوردند که به او سلام کنند. تا حدی که بین من و او قرار گرفتند. من در دلم گفتم که حالت قبلی بهتر از این حالت بود. ایشان فکرم را دریافت و گفت :<ای عمر این چیزی است که خودت خواستی>.»
از احمد ابن شافع جیلی نقل شدهاست که گفت: «با سرور خویش عبدالقادر در مدرسه نظامیه بودم فقیهان و درویشان بر او گرد آمده بودند. ایشان در مورد قضا و قدر سخن میگفت. در هنگام صحبت ماری بزرگ از سقف بر دامنش افتاد و در نتیجه تمام حاضران از دور او فرار کردند و کسی ج نظرات شما عزیزان:
با سلام وتوفیق زحمات در ره حق. از سایت محشرتون ممنونم. انشالله که پیروز و سالم باشید.
پاسخ:علیکم السلام،سپاسگذارم بزرگوار.. ان شاءالله با سلام و تشکر.خواستم بپرسم چگونه می شود ترجمه فارسی آداب السلوک یا مواهب الرحمانیه حضرت شیخ را تهیه کرد؟
ممنونم از سایتتون انشا الله که موفق بشین
پاسخ: خواهش میکنم دوست عزیز، ممنون ..... ان شاءالله |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |